مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

مهمونی یه روزه+هدیه هات

مانی جونم دیروز رفتیم خونهء دایی نادر آخه عمه(عمهء مامانم) دیشب پرواز داشت و به احتمال زیاد رفت تا سال بعد واسه همین دوست داشت ببیندمون ظهر اونجا چون مامانی هم اومده بود پایین دیگه بالا نرفتیم خیلی پسر خوبی بودی با اینکه حسابی خوابت میومد اما اصلا اذیت نکردی غذاتم خوب خوردی البته با کلک یه تیکه کباب دادم دستت و تو هم مشغول بودی و من کم کم غذاتو بهت دادم عمه هم هدیه تو بهت داد تا غروب اونجا بودیم بابات گفت شب خونهء عمه رویات دعوتیم منم بهش گفتم واسه تو غذا بذاره که رفتیم اونجا غذات حاظر باشه اومدیم خونه و لباساتو که حسابی کثیف کردی رو عوض کردم و رفتیم تا ساعت 23 اونجا بودیم تو خیلی خسته بودی اما اصلا اذیت نکردی ...
15 بهمن 1390

خوشحالم

پسرم مانی جونم عمرم نفسم تمام زندگیم خوشحالم خوشحالم که تو همصحبتمی خوشحالم که به حرفام گوش میدی میخندی حرف میزنی خوشحالم خوشحالم که  تمام سعیتو میکنی تا با انگشتای کوچولوت صورتمو چنگ بندازی و من بگم آخ تا بخندی خوشحالم که هر روز توانایی هات بیشتر میشه خوشحالم که مامانتم خوشحالم که تو رو دارم هر روز یه کار تازه انجام میدی و این یعنی خوشبختی خدایا سپاسگذارم ممنونم که یه پسر کوچولوی سالم دارم     ...
10 بهمن 1390

8 ماهگی

مانی جون مامان امروز ٨ ماهه شد چه زود گذشت پسر کوچولوی ٢٤٠٠ گرمی من که تا ده روزگیش هیچ کس صداشو نشنیده بود الان همچین داد میزنه که من و باباش کلی میخندیم کلی کار یاد گرفته الکی سرفه میکنه و ما رو دعوا میکنه صداشو کلفت میکنه تو خواب میشینه مامانشو نیشگون می گیره و موهاشو میکشه موهای دست  پای باباشو اونقد محکم میکشه که باباش مجبوره با لباس خودشو بپوشونه الان دیگه وقتی از یه چیزی دردش بگیره میگه آخ میدونه چای داغه اما نمیدونه دایی چاقه هههههههه تو آیینه و شیشه که خودشو میبینه کلی حال میکنه و با خودش بازی میکنه عاشق چیزاییه که بهش ربطی ندارن مثه گوشی تلفن،کنترل تلویزیون،دوربین عکاسی و........ اگه چیزی رو بخ...
8 بهمن 1390

دلم بیرون میخواد

مانی جونم این روزا خیلی حوصله ام سر رفته دلم گردش میخواد دوست دارم برم بیرون دلم میخواد مغازه ها و آدما رو که دارن بوی عیدو به خودشون میگیرنو ببینم مهم نیست خودم خرید کنم دلم میخواد خرید دیگران رو ببینم گر چه دیدن آدمایی که قدرت خرید خوراکشون رو هم ندارن دل آدمو پر از درد میکنه این روزا همه از نداری و کم آوردن می نالن همه زیر فشار اقتصادی موندن و راه فرار هم نیست ما هم جزئشون از همه بد تر تحریم شدنمونه چند روز پیش یه سری چیزا لازم داشتم که به بابات گفتم بگیره تمام شهر رو گشته بود و پیدا نکرده بود کلی غر زدم و بابات هم گفت مانی جونو بذار پیش من و خودت برو پیدا کن منم که دل تنها گذاشتن تو رو ندارم بعد از چند روز و کلی ت...
8 بهمن 1390

به من چه

مانی جونم این روزا خیلی قلدر شدی البته باید بگم که مامانیم از روز اول تولدت بهت گفت قلدر تا باباتو میبینی میخوای بری بغلشو تا بغلت میکنه صداتو کلفت میکنی و داد میزنی بابات هم به من میگه تو یادش دادی اما خودت بلد بووووووووووووودی اصلا به من چه شما پدر و پسر خودتون میدونید تا از خواب بیدار میشی به جای بابات نگاه میکنی و من واسهء اینکه بخوابونمت جلوی دیدت یه بالشت میذارم تا باباتو نبیتی که خواب زده شی چند روزیه که بهتر غذا میخوری جوشات هم تقریبا خوب شده یه عکس از جوشات میذارم تا ببینی الهی قربون صبوری کردنت برم من ...
4 بهمن 1390

میوه’ممنوعه

مانی جونم الهی مامان قربونت بره تو خونهء ما خوردن سیب ممنوعه به غیر از تو البته سیب زمینی ممنوع نیست ما سیب زمینی میخوریم اما تو سیب آسمونی این روزا بابات هر چی سیب بخره مامان انبارشون میکنه و به هیچ کس نمیده فکر کنم مرض سیبی گرفتم و فکر میکنم قحطی میشه نمیدونم چرا بابات میگه ای بابا تموم بشه میگیرم اما من میگم نه ما همه نوع میوه میخوریم و سیب فقط مال مانی جونه خدا شفا م بده آمیـــــــــــــــــــــــــــن اینم عکست ...
3 بهمن 1390

آخر هشت ماهگی

مانی جونم امروز بردیمت دکتر پیش متخصص خودت آی چه برفی اومده بود اما هوا زیاد سرد نبود نفر ٢٥ بودیم کلی نی نی تو مطب بود تو هم با تعجب بهشون نگاه میکردی دکتر گفت که اگزماست و یه کرم و شربت داد خدا رو شکر وزنتم ٨٩٠٠ بود که دکتر گفت نیم کیلو کمه شاید الان که میخونی بگی ای بابا نیم کیلو دیگه چیه اما خیلی مهمه تو این سن در مورد شیر خشک هم گفت کهsma gold بهترین شیره و گفت ربطی به جوشای تنت نداره و تا روزی دو وعده هم میتونیم بهت بدیم اینو باید به اونایی که میگفتن از شیره بگه و همین طور هم به من گفت که باید تو غذا خوردنم دقت کنم و خیلی چیزا رو نخورم وای چیزایی که خیلی دوست دارم هم شاملشون میشه اما به خاطر تو پسر کوچولو حاضرم هر...
1 بهمن 1390

میمون مامان

اول میگم این مامانت رو ببخش  خیلی دوست دارم و واسه همین...... مانی جونم الهی قربونت برم مامان کجایی؟؟؟؟؟؟ تو عروسکات میمون نداری اما خودت که.......... ای آب دهنتو قربون خوابالووووووووو عزیز مامان ساعت ٢٣:٣٠ بود که خوابوندمت و به بابات گفتم هوووووووورا خوشحال بودیم که یه شب زود خوابیدی بابات رفت که واسه ماشین گازبزنه و منم اومدم چند تا از عکساتو که به نظرم جالب بود رو بذارم با اینکه جدید نیستن اما عاشقشونم گفتم یه سر بهت بزنم جلوی در اتاق میخکوب شدم آخه جنابعالی تو تختت نشسته بودی و داشتی با خودت حرف میزدی حالمو گرفتی آخه مامان جون همهء نی نی ها الان خوابن تو تا دو شب بیداری و به زور میخوابی....
29 دی 1390

بی مناسبت

مانی جونم  مامانیت یه بلوز و شلوار واست خریده بود امروز که رفتیم بالا  آورد و بهت داد و تنت کرد واست بزرگه اما مامانیت میگه واسه عید اندازت میشه ما هم میگیم مییییییییییشه از اونجایی که مامانت دوباره هوس لباس تو خونه ای خریدن واسه تو کرده دو سه روزی که رفته رو مخ بابات و ........ آی که چه قد لباسای مانی جون دربو داغون شده وای چه لک شدن........ بابات هم تا لباسارو دید گفت مامان تو خونه ای میخریدی مانی لباس بیرون زیاد داره و مامانیت هم گفت نه فرق میکنه بعدشم گفت میخواسته از فلان مغازه لباس تو خونه ای نخی بگیره که مامانت هم جو گیر شد و گفت نه از اونا تنش نمیکنم اونا فقط به درد نوزاد میخورهههههههه دستش درد نکنه اما من که م...
22 دی 1390